او خاطره خود از محمدعلی را این گونه شرح میدهد:
سال 1372 آقای محمدعلی کلی برای یک سفر چند روزه به ایران آمد. برای هم نسلان من او یک اوسطوره فراموش نشدنی بود. در دوران دبیرستان در هرشرایطی مسابقات او را با زحمت زیاد میدیدم. مهم زمان مسابقات نبود در هر ساعت از شبانه روز ایرانیان به تماشای قهرمان مسلمان خود می نشستند. او علاوه بر یک چهره بزرگ و تکرار نشدنی ورزش بدلیل پذیرش اسلام و سرباز زدن از حضور در جنگ ویتنام در کشورهای اسلامی و ایران زمین تبدیل به یک اسطـوره شده بود. با چنین مسابقه ای دیدن او از نزدیک برایم یک خاطره فراموش نشدنی بود درآن زمان بعنوان معاون استاندار اصفـهان خدمت می نمودم. آقای علیرضا رحیمی مدیرکل تربیت بدنی استان و بصورت معمول میزبان بود. من هم از طرف استاندار اصفهان آقای دکترجهانگیری بعنوان همراه ایشان در مسافرت قرار گرفتم. آنچه در برخورد اول جلب توجه میکرد تواضع فوق العاده ایشان بود. بسیار مهربان و دوست داشتنی و با هر ملاقات کننده ای نهایت محبت را نشان میداد.
علیـرغم کسالتی که ناشی از پارکینسون داشت با حـوصله و مهر با همـه دوستـداران خـود بــرخورد می کرد. در همان دقایق اول انسان احساس راحتی با او داشت و این ویژگی بزرگ این مرد بود.
اگر کودک خـردسالی در مقابل او قـرار می گرفت با سختـی خم شده و طفل را مورد محبت قرار می داد. بعبارت دیگر واقعاً یک انسان و نمونه یک مسلمان بود. در بدو ورود به فرودگاه اصفهان جمعیت کثیری برای استقبال آمده بودند. و همه درخواست گرفتن عکس داشتند. ایشان جمعیت را بررسی و اولین عکس را با یکی از کارگران زحمتکش فرودگاه که مسئولیت نظافت را بعهده داشت گرفت.
محمدعلی اسلام را از روی عقیده و اعتقاد قبول کرده بود. هرچند این پذیرش برای او هزینه های بسیارایجاد نمود . یک امام جماعت جوان همراه او بود. نمازهای پنجگانه را به امامت او بصورت منظم برگزار می نمود. هر روز روحانی همراه ایشان پس از نماز آیاتی از قرآن را برای ایشان تلاوت و محمدعلی سرتا پا گوش بود. یکی از تجار بزرگ اصفهان فرش نفیس را بعنوان هدیه آورده بود. به زبان انگلیسی در مدح محمدعلی و بزرگ بودن او مطالبی را بیان نمود ایشان در آخر گفت بزرگ فقط خداست.
در یک ضیافت شام از من در مورد تعداد اولادسوال نمود. با فرض اینکه در اروپا و آمریکا معمولاً تعداد فرزندان کم است از اینکه 4 فرزند دارم کمی در پاسخ تامل نمود. پس از آنکه پاسخ دادم لبخندی زده و تعداد فرزندان خود را 9 نفراعلام نمود و مدت ده دقیقه بنده را و همه مسلمانان را به کثرت اولاد دعوت نمود.
مردم اصفهان در مقابل هتل عباسی تجمع نموده بودند . هدایای بسیاری توسط بازاریان شهر برای ایشان تدارک دیده شده بود. وی چند نمونه ساده را انتخاب و مابقی را به سازمانهای خیریه اصفهان هبه نمود.
آرامش این مرد علیرغم کسالت بسیار عجیب بود. انسان احساس می کرد قلب و زبان و عملش یکی است.
شب دوم سفر صمیمیت زیادی برقرار شده بود. ایشان بخاطر قدردانی از میزبانان کار عجیبی انجام داد که هنوز برایم غیرباور است . از دوستانی که در این صحنه بود آقای علیرضا رحیمی مدیرکل تربیت بدنی وقت، آقای اکبرترکان رئیس هئیت فوتبال را به یاد دارم . محمدعلی از راه پله هتل بالا رفته و در پاگرد مذکور دستهایش را بطرفین باز و تمرکز فوق العاده ای انجام داد. بخاطر دارم رگهای صورت و گردن او برافراشته شد . ناگهان حدود 3 سانتی متر تمام قد از روی زمین در هوا معلق قرار گرفت . همه حاضرین در صحنه شوکه شده بودند. یکی از میزبانان علیرغم مخالفت من درخواست تکرار کرد. زیرا احساس می کردم فشار زیادی برای وارد میشود. ایشان با خوشرویی پذیرفت . همگی خم شده تا زیرپای اورا بهتر رویت کنیم. با کمال تعجب عمل غلبه برجاذبه زمین تکرار گردید. هنوز هم برایم باور آن بسیار سخت است. ولی حداقل ده نفر شاهد بودند و دوبار تکرار گردید.
محمدعلی از پله ها پائین آمد . از ایشان در مورد چگونگی این عمل سوال کردم . برایم در باب خلقت انسان و عظمت آن صحبت کرد. می گفت خـداوند قدرتی بـه انسان داده کـه در صورت اراده انسان می تواند بر هر نیرویی غلبه نماید. این صحنه یکی از عجیب ترین واقعه هایی بود که در همه عمر از نزدیک مشاهده نمودم.
خبرفوت او برای همه جهانیان ناراحت کننده بود. او نه تنها یک قهرمان بلکه یک انسان بود . قهرمانان زیادی ظهور و بروز می نمایند لیکن آنانیکه بتوانند با قلبشان با انسانها رابطه برقرار نمایند برای همیشه جاودانه خواهند ماند.
برایش از درگاه خدای مهر و عشق علو درجات خواهانم...